کمرم دو تا شد از جابه جایی کتاب و مجله و آلبوم و دفتر خاطرات و عروسک و لباس و به ویژه همان چند تای اول الان هم که می نویسم کتاب و مجله و آلبوم و دفتر خاطرات ستون فقراتم تیر می کشد
اشیا، عقاید و آدم ها یعنی عالم من و عالم همه ی آدم ها
اما گاهی عالمم خسته ام می کند
همیشه دوست داشتم به گونه ای دورم اثاث باشد که به مرور که بزرگسال و مستقل می شوم نیازی به انباری نداشته باشم برای همین این بار می خواستم خیلی از اشیا را دور بریزم و خیلی از کتاب ها را ببخشم و خیلی کارها بکنم به همه ی اطرافیان هم گفته بودم اینبار خیلی چیزها را دور می ریزم می خواستم دور بریزم و دست و دلم نلرزد اما هر کدام را برداشتم دستم لرزید و نشد که بشود شاید باید اتفاقی بزرگ بیفتد که با همه ی وجود حس کنم چاره ای ندارم جز دور ریختن اتفاق باید شبیه غرق شدن کشتی باشد زمانی که برای نجات جانت حتی گنج های به زحمت یافته ات از جزیره ای دور دست را به آسانی داخل دریا می ریزی
پی نوشت: رخدادهای مهم سال نود که این مدت نتوانسته ام درباره شان بنویسم:
یکم فروردین ماه روز تولدم
بیست و پنجم فروردین ماه شرکت در ناعادلانه ترین کنکور عمرم
روزهای پس از کنکور اثاث کشی
تمام اردیبهشت هم سکوتی که از رضایت نیست
یکم خرداد ماه هزارو سیصدو نود
نیمه شب
من
نیمه شب
من
2 comments:
خوشحالم از دیدنتون.چرا کنکور ناعادلانه بود؟
سلام دوست نیلوفری ام
چند بار تا حالا جوابت را داده ام به دلایل فنی منتشر نشده است شاید در پستی جداگانه درباره ی کنکور بنویسم عادلانه یا ناعادلانه برای من شکستی بود که راه های تازه ای را نشانم داد
موفق باشی
Post a Comment