گاهی وقت ها که کتابخانه یا جزوه های چندین و چند ساله و کاغذ های درسی و غیر درسی ام را می تکانم و سعی می کنم طبقه بندی شان کنم همیشه یکسری کاغذ هایی می ماند که نمی دانم درسی است؟ دور ریختنی است؟ نگه داشتنی است؟ بخشیدنی است؟ خواندنی است؟ نخواندنی است؟ خلاصه که درماندگی عجیبی دارم و معمولا دقیقه هایی از زمان را تنها نگاهشان می کنم درمانده و کلافه...با نزدیک شدن به مهر ماه تصمیم گرفتم کتابخانه تکانی، جزوه تکانی، کاغذ تکانی کنم و طبق روال معمول کاغذهایم را طبقه بندی کنم کلا همه ی چیزهای قاطی پاتی را تحت مقوله درآوردن یک جورایی میراث فیلسوفان است حدود سه نیمه شب که از این همه تکانی ها خسته شده بودم در میان همان کاغذ های خانواده ندار و آواره ام جزوه ای پیدا کردم که رویش نوشته بود
مراقب هستی تان باشید
و
به این بیندیشید که قرار بود چه شوید
و
چه شده اید
این هم یکی از همان کاغذها یا جزوه هایی بود که نمی دانستم چه بلایی بر سرش بیاورم اما جالب تر از آن برایم این نکته بود که در کنار این هشدار یا شعارِ با فونتِ درشتِ فنا نشدنِ هستی مان با خط خود ونه خوش نوشته بودم
مراقب هستی تان باشید
و
به این بیندیشید که قرار بود چه شوید
و
چه شده اید
این هم یکی از همان کاغذها یا جزوه هایی بود که نمی دانستم چه بلایی بر سرش بیاورم اما جالب تر از آن برایم این نکته بود که در کنار این هشدار یا شعارِ با فونتِ درشتِ فنا نشدنِ هستی مان با خط خود ونه خوش نوشته بودم
سینه مرغ250گرم
نصف فنجان پیاز
نصف فنجان پیاز
قارچ تازه
گویی این جزوه در زمان خودش هم غریب بوده است چون شواهد نشان می دهد که بیشتر مراقب بودم که چیستی ام فنا نشود
گویی این جزوه در زمان خودش هم غریب بوده است چون شواهد نشان می دهد که بیشتر مراقب بودم که چیستی ام فنا نشود
No comments:
Post a Comment