ما اجازه نمی‌دهیم کیفیت فنا‌پذیری حیات بی‌معنا جلوه کند و روایت محصول این امتناع است. محصول پافشاری لجوجانه ما بر معنا بخشیدن به جهان و زندگی‌مان.
برگ

Tuesday, July 28, 2009

مایکل جکسون! فلسفه ! من! و

امروز در میان جمعی بودم که من را به عالم گذشته هایم پرتاب کرد گذشته ای که بی فلسفه خواندن نفس می کشیدم حرف می زدم محکوم می کردم دفاع می کردم بی فلسفه خواندن زندگی می کردم گذشته ای که فکر می کردم تا ته حقیقت رفته ام می دانم در عالم چه خبر است چه اتفاقی افتاده است و چه اتفاقی خواهد افتاد، این روزها که از آن روزها ده سالی گذشته است از بس که فلسفه را نفس کشیده ام یادم رفته بود که روزگاری چقدر جزم اندیشانه سخن می گفتم در جمع امروز خانمی بود که مرا به هوای روز هایم با ابرهای سیاه تعصب برد او استاد دانشگاه را مخاطب قرار داد و به زعم خود می خواست ایشان را نقد کند نقد که چه عرض کنم بیشتر به محکوم کردن شباهت داشت آقای استاد سر کلاس فرموده بودند -کلاسی که من حضور نداشتم- وقتی مایکل جکسون مرد من به انگیزه ی یک میلیارد آدمی که دوستش داشتند فکر می کردم چه چیزی باعث شده است که کسی این همه دوست داشته شود بگذریم که حرف های استاد با برداشت شخصی به گوش رییس دانشگاه رسیده بود و به ایشان تذکر داده بودند این خانم بالای منبر رفته بود که شما می توانستید از آدمی که ویژگی های مثبت دارد نام ببرید که برای دیگران الگو شود این خانم اصلا متوجه حرف آقای استاد نبود همان قدر که متوجه حرف های خود نیز نبود هر چه استاد توضیح می دادند که من ارزش گذاری نمی کنم من کاری به مایکل جکسون ندارم من نه موسیقی نه رقص نه این نوع موسیقی را طرفدارش نیستم من به انگیزه ی آدم ها فکر می کنم این بحث کلی ادامه پیدا کرد تا این که استاد از خانم پرسید شما بچه دارید گفت که دارد و دختر است استاد به او گفت دخترت را با این رویه بزرگ نکن که نتیجه اش خوب نیست او ناراحت شد و گفت دخترم هم اینجاست اگر بخواهید صدایش می کنم ببینیدش این خانم این قدر به خودش مطمئن بود که متوجه هیچ چیز نبود خیلی حرف ها در این بحث و جدل گذشت در پایان هم استاد برای عوض شدن فضا از خانمی شاعر خواستند که شعری بخواند شعر خیلی قشنگی بود متاسفانه همه اش یادم نیست جز قسمت آخرش که: هر که نیشش بیش دینش بیشتر یکی از ویژگی های بسیار خوب و دوست داشتنی فلسفه فاصله گرفتن از موضوع است فلسفه این امکان را به انسان می دهد که از بیرون به موضوع نگاه کند ارتفاع بگیرد به خودش به عالمش به زندگیش از بالا نگاه کند در چنین فضایی خوب و بد خودش عالمش زندگیش دیگری ها را می بیند حتی خودش را دست می اندازد و اگر کسی هم با او درباره ی خودش حرف بزند گوش شنوا دارد چون در کنار کسی نشسته است که نقدش می کند نه در برابرش وقتی کسی درون موضوعی است و غرق آن می شود حکمی که صادر می کند قطعی و غیر قابل تغییر می پندارد چون آن قدر به موضوع نزدیک است که تقریبا چیزهای زیادی را نمی بیند چرا کسی از ما می خواهد خود را تعریف کنیم وقتی به خود می آییم که از خود تعریف می کنیم چون به سختی می توانیم از خودمان شرایطمان نحوه ی بودنمان فاصله بگیریم به خصوص که این فاصله گرفتن ذهنی است نه عینی برای مثال سریال طنز مسافران برای این که این نوع فاصله گرفتن را برای عوام عینی کند تمام مشکلات اجتماعی اخلاقی رفتاری ما را از نگاه چهار نفری می بیند که از کره ای دیگر آمده اند

پی نوشت بی ربط
یک چشم من اندر غم دلدار گریست
چشم دگرم حسود بود و نگریست
چون
روز وصال آمد او را بستم
گفتم نگریستی نباید نگریست
ابوسعید ابو الخیر

1 comment:

Anonymous said...

داشتم رد مي شدم سرتيتر وبلاگتون رو ديدم
ياد اين شعر افتادم :

بازآ ،‌ بازآ ،‌ هرآنچه هستي بازا
گر كافر و گبر و بت پرستي بازآ

اين درگه ما درگه نوميدي نيست
صد بار اگر توبه شكستي بازآ

موفق باشيد