ما اجازه نمی‌دهیم کیفیت فنا‌پذیری حیات بی‌معنا جلوه کند و روایت محصول این امتناع است. محصول پافشاری لجوجانه ما بر معنا بخشیدن به جهان و زندگی‌مان.
برگ

Wednesday, June 17, 2009

...شگفت

شگفت و سراسیمه
بسوی شباهت می روم
که من در آینه به خودم شباهت دارم
نیست و امید
عسل و خیال
پرواز آن پرنده از روی بام
که در هنگام مرگ
بی قید و با کمی اختلال
در خواندن آواز
ناباور نفس می کشید و می مرد
آسان همسایه
آن دوری
و آن دیوار بی انتها
می شدم
سایه های درختان روی چمن سبز
دراز کشیده بودند
این تنها توصیف ما در آن سال
از درختان بود
اما این زمان دیگری بود
که چمن سبز بود و عطر داشت
از حرکت مانده بودم
خاموش بودم
شن ها عمر مرا احاطه می کردند
مهمانخانه ها در باران
از مرگ حقیر ما
پیر بودند
و مسافران به تعبیر صاحب مسافرخانه
پر پر می زدند و در کنار پله ها
جان می دادند
قامت دریا ما را تسلی می داد
و ما به عدالت فکر می کردیم
جهان مرئی بود
کودک بستنی را دوست داشت
بازارهای میوه
آشفته انگور و امید ما را به روزها
انکار می کردند
زمان
قامت زن را افروخته بود
زن در بازار میوه می سوخت
قلب
صدای خاکستر داشت
مصیبت به زودی با آب دریا
تا خانه ی ما بالا می آمد
اما پنجره باز بود
و ما دریا را می دیدیم
احمد رضا احمدی

No comments: