ما اجازه نمی‌دهیم کیفیت فنا‌پذیری حیات بی‌معنا جلوه کند و روایت محصول این امتناع است. محصول پافشاری لجوجانه ما بر معنا بخشیدن به جهان و زندگی‌مان.
برگ

Wednesday, July 30, 2008

...سرگيجه هاي وجودي

يكي از دوستانِم درباره ي نگاه من به جهان كشف كرده است كه به عالم با حيرت نگاه مي كنم آدم ها را زيادي جدي مي گيرم فضاها را زيادي داستاني مي بينم همه چيز برايم شگفت آور جلوه مي كند و خلاصه كه در پس پشت هر پديده ي ساده كلي پيچيدگي مي بينم كه واقعا هم وجود ندارد

و اما بعد

تا حدود زيادي حرف هايش را مي پذيرم تا حدود خيلي زياد اما يك نكته اي ديگر كه در مورد نگاهم به عالم وجود دارد من سقراط وار مي دانم كه آنقدرها هم جدي نيست (در مورد سقراط وار بودنش در پست ديگري توضيح مي دهم) از اينرو نگاه حيرت آورم به عالم عقلاني نيست كه حسي دروني است اما به لحاظ عقلاني از كودكي ام تا كنون به مرور زمان متوجه شده ام كه آدم هايي كه زيادي عالم را جدي گرفته اند قدري از خيلي چيزها عقب اند براي نمونه اعتبارهايي كه ما به مكان ها مي دهيم اعتبارهايي است كه به مرور زمان يادمان مي رود اينها اعتبارات خود ماست منتهي چون قدري بعضي چيزها از تاريخ اعتبارشان زيادي مي گذرد اصالت دار مي شوند ديده ام گاهي اوقات فلسفه خواندن در فلان مكان آنقدر مهم ميشود كه در دايره ي مفهومي كه ما از فلان مكان خاص داريم مصاديق اندكي جاي مي گيرند و عالم ما را تنگ و كوچك مي كند همه چيز در ذهن ما اتفاق مي افتد نه در مكان همه چيز در درون ما اتفاق مي افتد نه در بيرون مگر سقراط در مكان خاصي تعليم ديد كه آدم خاصي شد مگر كانت از ديار خود بيرون آمد تا آنهمه از ديارهاي ديگر بداند در همه ي دانشگاههايي كه مي شناسيم بخش زيادي از فارغ التحصيلان فلسفه جزوه هاي خود را به مصارف ديگر رسانده اند و همواره از اينكه مجبور بودند كتاب خاصي را بخرند و پول خود را هدر بدهند ناراحت بوده اند بخش ديگري اگر در جاي معتبري درس خوانده اند همه ي عمر خود را تنها لذت برده اند كه فارغ التحصيل از فلان دانشگاه بوده اند و تنها عده ي كمي مرارت و رنج هاي زيادي را تحمل كرده اند و از فلسفه خواندن خود لذت برده اند و درباره ي هر چيز كه صحبت مي كنند ردپاي ذهني جستجو گر و خلاق در صحبت هايشان موج مي زند كساني كه خيلي از اعتبارات عالم را جدي نگرفته اند جز عالم درونشان را
شايد واقعا كساني كه درون كم و كوچكي دارند نياز دارند كه اينهمه بيرون را جدي بگيرند و در ميان گرد و خاكي كه از مهم بودن خيلي چيزها برپا مي كنند ديده نشوند كساني كه وقتي به اين عالم پرتاب شدند دوان دوان و كشان كشان خود را به گوشه هايي رساندند كه قدري مهم تر از بقيه است در حالي اگر نقطه ي آغاز از درونمان باشد به هر كجاي عالم كه پرتاب شويم همان جا از وجود ما اصالت مي گيرد چون ما آنجائيم مهم است نه چون مهم است ما آنجائيم


پي نوشت: درباره ي مكان و فلسفه چون با آن درگيرم مثال آوردم اما ايده ام درباره ي همه چيز صدق مي كند نه فقط درباره ي مكان براي نمونه درس خواندن در محضر استادي برجسته به همان اندازه كه تاثير گذار است تاثير گذار نيست شاگردان زيادي دانشجوي كانت بودند اما شايد بتوان كساني را كه فيلسوف شدند با همين انگشتان دست شمرد
پي نوشت دو: جابه جايي هاي مكاني جهت اينكه شايد چيزي شويم و پرسه زدن هاي مكرر در عالم تنها نتيجه اش سرگيجه هاي وجودي است

6 comments:

Anonymous said...

مــوسای عزیز ، عصایت را به چاپلین بـده . می خواهیـــم کمی بخــــندیم
................................

کــار جســــورلانه ایـست از یکی از اهـالی فلسفه.در همین حوالی شما دیدمش
نظر دوست نابغتو دربارش بپرس؟

Anonymous said...

jaleb neveshtid.
manzure saeede khanum chiye?

Anonymous said...

دوست عزيز
من نيز منظور سعيده را متوجه نشدم ولي تصورم بر اين است كه كامنت سعيده به محتواي بحث مربوط نمي شود بيشتر متوجه دوستم است و البته من نيز از دوستم درباره ي جمله ي سعيده پرسيدم و او گفت فكر مي كنم يكي از سروده هاي احمدرضا احمدي باشد نه چيزي بيشتر

Faezeh Roodi said...

سروده اي كه سعيده به آن اشاره كرده است يكي از سروده هاي شمس لنگرودي است
دير امدي موسي
دوره ي اعجازها گذشته است
عصايت را به چارلي چاپلين هديه كن
تا كمي بخنديم

Anonymous said...

کسی که فلسفه خونده ،بنیان های به ظاهر جدی دیگران را جدی نمی گیره ،تا حدی که حتی عصای موسی هم خیلی جدی نیست و به همه چیز می خنده.من منظور ایشون رو این طوری فهمیدم.

Anonymous said...

بله از شمس لنگرودی است.از نحوه ارجاع خیلی خوشم آمد.موسای عزیز کوتاه بیا دوره ات گذشته.فلسفه دست همه را رو کرده