يكي از دوستانِم درباره ي نگاه من به جهان كشف كرده است كه به عالم با حيرت نگاه مي كنم آدم ها را زيادي جدي مي گيرم فضاها را زيادي داستاني مي بينم همه چيز برايم شگفت آور جلوه مي كند و خلاصه كه در پس پشت هر پديده ي ساده كلي پيچيدگي مي بينم كه واقعا هم وجود ندارد
و اما بعد
تا حدود زيادي حرف هايش را مي پذيرم تا حدود خيلي زياد اما يك نكته اي ديگر كه در مورد نگاهم به عالم وجود دارد من سقراط وار مي دانم كه آنقدرها هم جدي نيست (در مورد سقراط وار بودنش در پست ديگري توضيح مي دهم) از اينرو نگاه حيرت آورم به عالم عقلاني نيست كه حسي دروني است اما به لحاظ عقلاني از كودكي ام تا كنون به مرور زمان متوجه شده ام كه آدم هايي كه زيادي عالم را جدي گرفته اند قدري از خيلي چيزها عقب اند براي نمونه اعتبارهايي كه ما به مكان ها مي دهيم اعتبارهايي است كه به مرور زمان يادمان مي رود اينها اعتبارات خود ماست منتهي چون قدري بعضي چيزها از تاريخ اعتبارشان زيادي مي گذرد اصالت دار مي شوند ديده ام گاهي اوقات فلسفه خواندن در فلان مكان آنقدر مهم ميشود كه در دايره ي مفهومي كه ما از فلان مكان خاص داريم مصاديق اندكي جاي مي گيرند و عالم ما را تنگ و كوچك مي كند همه چيز در ذهن ما اتفاق مي افتد نه در مكان همه چيز در درون ما اتفاق مي افتد نه در بيرون مگر سقراط در مكان خاصي تعليم ديد كه آدم خاصي شد مگر كانت از ديار خود بيرون آمد تا آنهمه از ديارهاي ديگر بداند در همه ي دانشگاههايي كه مي شناسيم بخش زيادي از فارغ التحصيلان فلسفه جزوه هاي خود را به مصارف ديگر رسانده اند و همواره از اينكه مجبور بودند كتاب خاصي را بخرند و پول خود را هدر بدهند ناراحت بوده اند بخش ديگري اگر در جاي معتبري درس خوانده اند همه ي عمر خود را تنها لذت برده اند كه فارغ التحصيل از فلان دانشگاه بوده اند و تنها عده ي كمي مرارت و رنج هاي زيادي را تحمل كرده اند و از فلسفه خواندن خود لذت برده اند و درباره ي هر چيز كه صحبت مي كنند ردپاي ذهني جستجو گر و خلاق در صحبت هايشان موج مي زند كساني كه خيلي از اعتبارات عالم را جدي نگرفته اند جز عالم درونشان را
شايد واقعا كساني كه درون كم و كوچكي دارند نياز دارند كه اينهمه بيرون را جدي بگيرند و در ميان گرد و خاكي كه از مهم بودن خيلي چيزها برپا مي كنند ديده نشوند كساني كه وقتي به اين عالم پرتاب شدند دوان دوان و كشان كشان خود را به گوشه هايي رساندند كه قدري مهم تر از بقيه است در حالي اگر نقطه ي آغاز از درونمان باشد به هر كجاي عالم كه پرتاب شويم همان جا از وجود ما اصالت مي گيرد چون ما آنجائيم مهم است نه چون مهم است ما آنجائيم
پي نوشت: درباره ي مكان و فلسفه چون با آن درگيرم مثال آوردم اما ايده ام درباره ي همه چيز صدق مي كند نه فقط درباره ي مكان براي نمونه درس خواندن در محضر استادي برجسته به همان اندازه كه تاثير گذار است تاثير گذار نيست شاگردان زيادي دانشجوي كانت بودند اما شايد بتوان كساني را كه فيلسوف شدند با همين انگشتان دست شمرد
پي نوشت دو: جابه جايي هاي مكاني جهت اينكه شايد چيزي شويم و پرسه زدن هاي مكرر در عالم تنها نتيجه اش سرگيجه هاي وجودي است
و اما بعد
تا حدود زيادي حرف هايش را مي پذيرم تا حدود خيلي زياد اما يك نكته اي ديگر كه در مورد نگاهم به عالم وجود دارد من سقراط وار مي دانم كه آنقدرها هم جدي نيست (در مورد سقراط وار بودنش در پست ديگري توضيح مي دهم) از اينرو نگاه حيرت آورم به عالم عقلاني نيست كه حسي دروني است اما به لحاظ عقلاني از كودكي ام تا كنون به مرور زمان متوجه شده ام كه آدم هايي كه زيادي عالم را جدي گرفته اند قدري از خيلي چيزها عقب اند براي نمونه اعتبارهايي كه ما به مكان ها مي دهيم اعتبارهايي است كه به مرور زمان يادمان مي رود اينها اعتبارات خود ماست منتهي چون قدري بعضي چيزها از تاريخ اعتبارشان زيادي مي گذرد اصالت دار مي شوند ديده ام گاهي اوقات فلسفه خواندن در فلان مكان آنقدر مهم ميشود كه در دايره ي مفهومي كه ما از فلان مكان خاص داريم مصاديق اندكي جاي مي گيرند و عالم ما را تنگ و كوچك مي كند همه چيز در ذهن ما اتفاق مي افتد نه در مكان همه چيز در درون ما اتفاق مي افتد نه در بيرون مگر سقراط در مكان خاصي تعليم ديد كه آدم خاصي شد مگر كانت از ديار خود بيرون آمد تا آنهمه از ديارهاي ديگر بداند در همه ي دانشگاههايي كه مي شناسيم بخش زيادي از فارغ التحصيلان فلسفه جزوه هاي خود را به مصارف ديگر رسانده اند و همواره از اينكه مجبور بودند كتاب خاصي را بخرند و پول خود را هدر بدهند ناراحت بوده اند بخش ديگري اگر در جاي معتبري درس خوانده اند همه ي عمر خود را تنها لذت برده اند كه فارغ التحصيل از فلان دانشگاه بوده اند و تنها عده ي كمي مرارت و رنج هاي زيادي را تحمل كرده اند و از فلسفه خواندن خود لذت برده اند و درباره ي هر چيز كه صحبت مي كنند ردپاي ذهني جستجو گر و خلاق در صحبت هايشان موج مي زند كساني كه خيلي از اعتبارات عالم را جدي نگرفته اند جز عالم درونشان را
شايد واقعا كساني كه درون كم و كوچكي دارند نياز دارند كه اينهمه بيرون را جدي بگيرند و در ميان گرد و خاكي كه از مهم بودن خيلي چيزها برپا مي كنند ديده نشوند كساني كه وقتي به اين عالم پرتاب شدند دوان دوان و كشان كشان خود را به گوشه هايي رساندند كه قدري مهم تر از بقيه است در حالي اگر نقطه ي آغاز از درونمان باشد به هر كجاي عالم كه پرتاب شويم همان جا از وجود ما اصالت مي گيرد چون ما آنجائيم مهم است نه چون مهم است ما آنجائيم
پي نوشت: درباره ي مكان و فلسفه چون با آن درگيرم مثال آوردم اما ايده ام درباره ي همه چيز صدق مي كند نه فقط درباره ي مكان براي نمونه درس خواندن در محضر استادي برجسته به همان اندازه كه تاثير گذار است تاثير گذار نيست شاگردان زيادي دانشجوي كانت بودند اما شايد بتوان كساني را كه فيلسوف شدند با همين انگشتان دست شمرد
پي نوشت دو: جابه جايي هاي مكاني جهت اينكه شايد چيزي شويم و پرسه زدن هاي مكرر در عالم تنها نتيجه اش سرگيجه هاي وجودي است