ما اجازه نمی‌دهیم کیفیت فنا‌پذیری حیات بی‌معنا جلوه کند و روایت محصول این امتناع است. محصول پافشاری لجوجانه ما بر معنا بخشیدن به جهان و زندگی‌مان.
برگ

Tuesday, October 02, 2007

درس گفتارهاي دكتر فرزان سجودي


جلسه اول
در آستانه قرن بيستم در حوزه انديشه غربي تحولاتي اتفاق مي افتد كه به هم مربوط هستند پيدايش آدم هايي چون سوسور ماركس و فرويد كه انديشه غرب را وارد حوزه تازه اي مي كند هر سه در زبانشناسي يك جور تحول را پيش مي برند تحول به اين سمت بود كه زير اين رفتار ظاهري و آنچه كه ديده مي شود زير ساخت ها و ساختارهايي ژرف وجود دارد كه به نظر خود اشخاص ي كه با اين حوزه درگيرند نمي رسد وقتي فرويد از ضمير ناخودآگاه سخن مي گويد معتقد است چيز هايي كه يادآوري آنها براي ما درد آور است به ضمير ناخودآگاه پس رانده مي شود رفتارها انتخاب ها شعر و فيلم و نقاشي حتي لغزش هاي زباني همه بر اساس آن چيزي است كه فرد از آن آگاه نيست پس يك لايه پنهان ساختاري در پس رفتار انسان وجود دارد
سوسورمعتقد است ما حرف مي زنيم حرف يكديگر را مي فهميم نشانه هاي كلامي درك شدني و معنا دار است چون همه ما يك ساختار تمام عيار هم زمان را دروني كرده ايم كه آن ساختار دروني شده به نا خودآگاه ما تعلق دارد كه در بستر هاي فرهنگي و شرايط خاصي دروني كرده ايم و اصوات تصادفي نيست و ما اشتراك بر دلالت هاي اصوات داريم يك چيز ي در همه ما به اشتراك است كه باعث مي شود ما زبان همديگر را مي فهميم در غير اين صورت هر زباني مجموعه اي از اصوات است كه اگر قلمرو هاي مربوط به آنها را بگيريم هيچي نيست.علت معناداري آنها از ديد سوسور اين است كه همه ما يك نظام صوري را دروني كرديم كه فقط در تجلي بيروني اش ديده مي شود همه به وجود زير ساخت هاي نا خودآگاه معتقدند دانش اين ساختار را زبانشناس دارد دروني شده ما است ما به آن اشراف داريم دانش نداريم.
در فرويد روانكاو است كه آگاه است به زير ساخت ها در سوسور زبانشناس و دانشمند آگاهي دارد ولي كار بر آگاهي ندارد.
تفاوت فرويد و سوسور: فرويد روانكاوي اش فردي است بعد اجتماعي اش آن است كه قواعد جهانشمول براي رفتارهاي فردي قائل مي شود علم به دنبال آگاهانه كردن آن ناخودآگاه است و علم است كه بايد از طريق نظريه هاي جهانشمول به آنها آگاهي پيدا كند ما به آن آگاهي نداريم هرچند تحت سلطه آن زير ساخت ها هستيم عالم كسي است كه با طرح نظريه هاي جهانشمول به آن ساختار ها ي بنيادين دانش دست پيدا مي كند
ماركس هم با طرح اينكه همه مناسبات فرهنگي اجتماعي روابط قدرت ناشي از ژرف ساختن مبادلات اقتصادي است همين گونه مي انديشد طبقه كارگر نيروي كارش را مي فروشد مالكيت در دست طبقه سرمايه دار است و زير ساخت بنيادي مالكيت ابزار توليد است روساخت:من بدبختم اون 6 تا كاروخونه داره. زير سخت:در ژرفاي مبادلات اقتصادي سياسي گروهي صاحبان ابزار توليدند گروهي فاقدند آنها داراي ابزار توليدند داري قدرتند هر سه به وجود نظام هاي قاعده مند ژرف ساختي يا بنيادي معتقدند و كار دانشمند آگاهي يافتن از آن است ايرادي كه الان به هر سه اين ديدگاهها مي گيرند اين هر سه مبتني بر مفاهيم عالم و جهانشمول از انسان و فرهنگ و روابط اجتماعي در حالي كه بسته به شرايط فرهنگي اقليمي ما الزاما نمي توانيم به قواعد جهانشمول دست پيدا كنيم-چيز هاي بسيار گفتن مثل هيچ چيز نگفتن است-

No comments: