من حاضر نيستم به خاطر عقايدم كشته شوم، ممكن است عقايد من اشتباه باشد
برتراندراسل
ما اجازه نمیدهیم کیفیت فناپذیری حیات بیمعنا جلوه کند و روایت محصول این امتناع است. محصول پافشاری لجوجانه ما بر معنا بخشیدن به جهان و زندگیمان.
برگ
Friday, October 19, 2007
(2)درس گفتار هاي دكتر فرزان سجودي
جلسه دوم
فصل اول در باره يكسري مفاهيم بنيادين است كه چهارچوب نظري و مفاهيم كليدي اين كتاب را تشكيل مي دهد: همان طور كه در بسياري از مقالات اين كتاب مشاهده مي شود با توسل به اين روش ها مي توان بر بسياري از آشفتگي هاي مفهومي كه هنر پژوهان را مقهور خود كرده اند فايق آمد و به درك روشني از مفاهيم مشخص و متمايز ي كه اين پژوهشگران در مطالعه ي پديده هاي هنري به كار مي برند دست يافت نكته ي مهم ديگر اين است كه استنباط متاخر ويتگنشتاين از فلسفه و نيز پژوهش هايي كه خود او در بستر اين استنباط در زمينه ي خصيصه ي منطقي تبيين هاي مربو ط به رفتار انساني انجام داده است پيامد هاي بسيار گسترده اي براي روش هاي علوم انساني وبراي وبراي مطالعه ي انسان در حكم موجودي اجتماعي تاريخي و فرهنگي دارند
در تعريف انسان خيلي شفاف مي گويد مطالعه انسان در حكم موجودي اجتماعي تاريخي و فرهنگي انسان به مثابه يك پديده جهانشمول به كار نمي رود بل به عنوان موجودي اجتماعي و تاريخي و فرهنگي مورد نظر است
مفهوم تئوري آن گونه كه در مطالعات هنري رايج است يكي از راههاي تبيين است در تبيين به دنبال توجيه علل و دلايل يك پديده است در حالي كه توصيف آن پديده را توصيف مي كند نظريه يكي از شكل هاي تبيين است در واقع نظريه ها كه از ابزار تبيين اند بسته به پديده اي كه مورد مطالعه قرار مي دهد و شواهدي كه به كار مي گيرند مي توانند انواع متنوع داشته باشند-مثال فيزيك نيوتن-ليكن نظريه ها به رقم اين تفاوت دو مشخصه بنيادين دارند.1-نخست آنكه طيفي از پديده هاي ظاهرا نا مرتبط را با مسلم فرض كردن اصل بنيادين كه در پديده ها مشترك است به صورت واحدي هماهنگ در مي آورد همه پديده هاي به ظاهرمتفاوت از اصل بنيادين مشترك برخوردارند نظريه مي كوشد آن اصل را بيان كند .بيان يك اصل مشترك بنيادين براي پديده ها ي متفاوت 2-اين اصل مشترك بنيادين كه در نظريه بديهي فرض شده خواه به شكل جوهر فرايند نيرو و خواه به شكل چيز ديگر دست كم در ابتدا از نظر پنهان است ناظر غير دانشمند اين پديده ها اصل مشترك بنيادين مشخص نيست دانشمند كسي است كه براي اين پديده هاي به ظاهر متفاوت نظريه پرداز ي كند اصلي را بيان كند كه از ديد ديگران پنهان است
در فرويد همه رفتارهاي به ظاهر متفاوت از يك اصل بنيادين مشترك پيروي مي كند و آن اصل عبارت است از اينكه انسان در دو ره اي از رشدش متوجه وجود نرينگي در خود و نبود آن در مادر مي شود و با حضور پدر گمان مي كند فقدان نرينگي در مادر نشان اختگي است از ترس اختگي با پدر همزاد پندراي مي كند اين ميل فراموش شده در ضمير نا خودآگاه است وممكن است به شكلي بروز پيدا كند روانكاو كشف مي كند و به دنبال علت بنيادين مي گردد –سركوب ميل جنسي- و قرار است راه حل عمومي داده شود اين يك نمونه از تعدي نظريه به حوزه رفتار هاي انساني است من اگر رنگ هاي سياه به كار مي برم خودم نمي دانم چرا روانكاو بر اساس يك نظريه جهانشمول بايد بتواند رفتار ما را تبيين كند
اين دو خصيصه يعني وحدت بخشيدن به پديده هاي با ظاهر متفاوت و مسلم فرض كردن اصل بنياديني كه قابل تشخيص نيست در نظريه ها مشتركند: ليكن نظريه ها به رغم اين تفاوتها دو مشخصه ي بنيادين دارند نخست آنكه طيفي از پديده هاي ظاهرا نامرتبط و ناهمگون را با مسلم فرض كردن اصل بنياديني كه گمان مي رود در اين پديده ها مشترك است و مي تواند ماهيت يا رفتار آن ها راتبيين كند به صورت واحدي هماهنگ در مي آورند دوم آنكه اين اصل مشترك بنيادي كه در نظريه بديهي فرض شده است خواه به شكل يك جوهر فرايند نيرو مفهوم و خواه به شكل چيز ديگري باشد دست كم در ابتدا از نظر پنهان است
در اين كتاب مقصود از نظريه همين است يعني داراي چنين ويژگي هايي باشند شكلي از تبيين كه هر دو خصيصه را دارا باشند و ترديد در ارزش و اعتباري كه نظريه در حكم شكلي از تببيين در اين حوزه هاي مطالعاتي از آن برخوردار است يعني در حوزه رفتار انساني
ويتگنشتاين اول رويكرد پوزيتيويستي به زبان دارد زبان را مي شود تقليل داد به گزاره هايي كه مابازايي در خارج دارند اما در ويتگنشتاين متاخر زبان قابل تقليل نيست زبان در كاربرد است كه معنا و مفهوم دارد آگاهي از آنچه مي گويند چه معنايي دارد به كارش مي برند
خود نظريه شكل منطقا مناسبي براي تبيين نيست
استنباط تازه ي ويتگنشتاين از فلسفه چيست؟
نويسنده با ين پرسش مي خواهدبگويد من در اين مقاله چه مي خواهم بگويم
عدم پذيرش نظريه به منزله يك روش پژوهش فلسفي از سوي ويتگنشتاين و رد نظريه به خاطر تفاوتي است كه بين فلسفه و علوم طبيعي قائل مي شود. راسل نقطه مقابل ويتگنشتاين متاخر است راسل معتقد است فلسفه براي اينكه مثل علم بتواند براي نزديك شدن به حقيقت به جايي برسد بايد روش علمي در پيش بگيرد حقيقت پنهان است و ديگر اينكه بايد نظريه هايي بدهيم جهانشمول و بعد به اصطلاح به آن حقيقت پنهان دست يابد برتراند راسل در مقاله ي در باب روش علمي در فلسفه مي نويسد: هر فلسفه ي علمي از قبيل آنچه من به توصيه اش تمايل دارم آرام آرام شبيه علوم ديگر به صورت پاره پاره و موقت در خواهد آمد قبل از هر چيز خواهد توانست فرضيه هايي بنا نهد كه حتي اگر كاملا هم صحيح نباشند پس از اصطلاحات لازم مفيد واقع خواهند شد اين امكان نزديك شدن تدريجي به حقيقت بيش از هر چيز ديگري منشا اصلي پيروزي هاي علم بوده است و انتقال اين امكان به فلسفه زمينه ساز پيشرفت در روش است كه در اهميت آن جاي هيچ ترديد ي نيست
.از ديد ويتگنشتاين شناختي خارج از زبان ايجاد نمي شود حقيقت زباني است گزاره هايي كه در آزمايشگاهها ي منطق دانان صادر مي شود از پيش محكوم به فرو ريختن است اين گزاره ها زباني نيست . ويتگنشتاين متاخر امانيستي است كه به اراده انسان در به كار بردن زبان در لحظه معتقد است.حتي علوم تجربي براي بيان دستاوردهايش ناچار است به يك نظام معنا و مفهومي كه در كاربرد در يافت بشود متوسل شود .
ويتگنشتاين متاخر معتقد است در كاربرد زبان مساله اي وجود ندارد مادامي كه يكديگر را مي فهميم.
Friday, October 05, 2007
Tuesday, October 02, 2007
درس گفتارهاي دكتر فرزان سجودي
جلسه اول
در آستانه قرن بيستم در حوزه انديشه غربي تحولاتي اتفاق مي افتد كه به هم مربوط هستند پيدايش آدم هايي چون سوسور ماركس و فرويد كه انديشه غرب را وارد حوزه تازه اي مي كند هر سه در زبانشناسي يك جور تحول را پيش مي برند تحول به اين سمت بود كه زير اين رفتار ظاهري و آنچه كه ديده مي شود زير ساخت ها و ساختارهايي ژرف وجود دارد كه به نظر خود اشخاص ي كه با اين حوزه درگيرند نمي رسد وقتي فرويد از ضمير ناخودآگاه سخن مي گويد معتقد است چيز هايي كه يادآوري آنها براي ما درد آور است به ضمير ناخودآگاه پس رانده مي شود رفتارها انتخاب ها شعر و فيلم و نقاشي حتي لغزش هاي زباني همه بر اساس آن چيزي است كه فرد از آن آگاه نيست پس يك لايه پنهان ساختاري در پس رفتار انسان وجود دارد
سوسورمعتقد است ما حرف مي زنيم حرف يكديگر را مي فهميم نشانه هاي كلامي درك شدني و معنا دار است چون همه ما يك ساختار تمام عيار هم زمان را دروني كرده ايم كه آن ساختار دروني شده به نا خودآگاه ما تعلق دارد كه در بستر هاي فرهنگي و شرايط خاصي دروني كرده ايم و اصوات تصادفي نيست و ما اشتراك بر دلالت هاي اصوات داريم يك چيز ي در همه ما به اشتراك است كه باعث مي شود ما زبان همديگر را مي فهميم در غير اين صورت هر زباني مجموعه اي از اصوات است كه اگر قلمرو هاي مربوط به آنها را بگيريم هيچي نيست.علت معناداري آنها از ديد سوسور اين است كه همه ما يك نظام صوري را دروني كرديم كه فقط در تجلي بيروني اش ديده مي شود همه به وجود زير ساخت هاي نا خودآگاه معتقدند دانش اين ساختار را زبانشناس دارد دروني شده ما است ما به آن اشراف داريم دانش نداريم.
در فرويد روانكاو است كه آگاه است به زير ساخت ها در سوسور زبانشناس و دانشمند آگاهي دارد ولي كار بر آگاهي ندارد.
تفاوت فرويد و سوسور: فرويد روانكاوي اش فردي است بعد اجتماعي اش آن است كه قواعد جهانشمول براي رفتارهاي فردي قائل مي شود علم به دنبال آگاهانه كردن آن ناخودآگاه است و علم است كه بايد از طريق نظريه هاي جهانشمول به آنها آگاهي پيدا كند ما به آن آگاهي نداريم هرچند تحت سلطه آن زير ساخت ها هستيم عالم كسي است كه با طرح نظريه هاي جهانشمول به آن ساختار ها ي بنيادين دانش دست پيدا مي كند
ماركس هم با طرح اينكه همه مناسبات فرهنگي اجتماعي روابط قدرت ناشي از ژرف ساختن مبادلات اقتصادي است همين گونه مي انديشد طبقه كارگر نيروي كارش را مي فروشد مالكيت در دست طبقه سرمايه دار است و زير ساخت بنيادي مالكيت ابزار توليد است روساخت:من بدبختم اون 6 تا كاروخونه داره. زير سخت:در ژرفاي مبادلات اقتصادي سياسي گروهي صاحبان ابزار توليدند گروهي فاقدند آنها داراي ابزار توليدند داري قدرتند هر سه به وجود نظام هاي قاعده مند ژرف ساختي يا بنيادي معتقدند و كار دانشمند آگاهي يافتن از آن است ايرادي كه الان به هر سه اين ديدگاهها مي گيرند اين هر سه مبتني بر مفاهيم عالم و جهانشمول از انسان و فرهنگ و روابط اجتماعي در حالي كه بسته به شرايط فرهنگي اقليمي ما الزاما نمي توانيم به قواعد جهانشمول دست پيدا كنيم-چيز هاي بسيار گفتن مثل هيچ چيز نگفتن است-
Subscribe to:
Posts (Atom)