سپنج رنج و شکنج فرخنده!
این پرفورمنس یک میدانم و نمیدانم چیستی دارد که نمیفهمم و میفهمم چیست که فقط دقایقی که آنجایی نیست که تمام تجربههای زیستهات را جلوی چشمات میآورد... من از اجرای نخست آن تا امشب که برای دومین بار دیدماش و از امشب تا نمیدانی کی درگیرش هستم...
پ.ن یک: باید خیلی پیچ و خمهای زندگی را زندگی کرده باشی که حتی مواظب باشی عاشق نشوی و ندانی سهم خدا و تقدیر تا کجاست... و من دیگر خیلی مواظبم.
پ.ن دو: دو بار این اجرا را رفتهام بار دوم برایم تازگی بار نخست را داشت... میتوانستم هر شب بروم گوشهای از سالن بنشینم و فقط و فقط به خودم و تمام فرخندههای دورم فکر کنم و بازگردم وسط معرکهی زندگی همانجایی که باید آنقدر قوی باشی آنقدر قوی باشی آن قدر قوی باشی که با همهی فرخنده بودنات سرت را بالا بگیری عاشقانه و آرام زندگی کنی. به قدری آرام که هر کس از کنارت میگذرد از خودش بپرسد موجودی خوشبختتر از او هم روی زمین هست؟ و پاسخاش فقط در سینهی خودت باشد.
پ.ن سه: از بیشمار عکسهای سپنج رنج و شکنج فرخنده تنها در این دو عکس بود که خودم را هم پیدا کردم.
هشتم شهریور نود و پنج اجرای دوم را دیدم که دوشنبه بود.