ديروز يكشنبه سيزدهم خرداد ماه هزارو سيصد و هشتاد و شش پايان تمام كلاس هاي دانشگاه و دوره دو ساله فلسفه هنر بود به همين مناسبت غم انگيز و شاد پس از اتمام كلاس دكتر پاينده و قبل از شروع كلاس دكتر سجودي نهار را در يكي از كلاس هاي دانشگاه دور هم بوديم در تمام اين مدت تمام روزهاي 2سال پيش قبل از ورودم به دانشگاه هنر نه به ترتيب تاريخي از مقابل چشمانم گذشت پررنگ ترين خاطره ام مربوط به روز مصاحبه ام بود كه با چه حال و اوضاعي رفتم كه پاسخ دهم درباره چيز هايي كه نمي دانستم و درباره رشته اي كه نمي شناختم نفر آخر بودم از صبح كه رفتم 6 عصر وارد اتاقي شدم كه بعد ها كلاس درسم بود خستگي تمام چهره اساتيد مصاحبه كننده را پوشانده بود اما مصاحبه با فضاي شادو جالبي پيش رفت تا جايي كه بحث از كانت و فلسفه هنر و انگيزه به داستان و پياده روي و نقش آن در تفكر عميق رسيد از كلاس كه بيرون آمدم روي ابرها راه مي رفتم
پس از اتمام آخرين كلاس تصميم گرفتيم ساعتي را دور هم باشيم كه بعد برويم كه ديگر همديگر را نبينيم آخه حكايت روز هاي آخر در هر موضوعي حكايت عجيبي است همه تلاش ها به سمت اين است كه تداومي وجود داشته باشد و باز اين با هم بودن ها تكرار شود اما من در هر روز آخري واقعي بودن روز آخر را با تمام وجود حس مي كنم و ديروز مي دانستم كه مي رويم كه ديگر همديگر را نبينيم اما روز آخر خوبي بود
روز آخر تشكيل شده بود از قدري آواز قدري شعر قدري نقد قدري فلسفه قدري خرده گري از يكديگر قدري پيشنهاد قدري راست قدري دروغ قدري حافظ قدري شاملو و مقاديري تعريف از يكديگر به اضافه بستني و سيب زميني سرخ كرده و چاي و خلاصه براي خودش روز آخري بود
پي نوشت: نقدي به همكلاسي فلسفي و نه فلسفه هنري ام رجبي نمودم كه به قول عابديني براي سي سال افسردگي او كافي بود پس قدري هم عذاب وجدان را به قدرهاي بالا بيفزاييد