ما اجازه نمی‌دهیم کیفیت فنا‌پذیری حیات بی‌معنا جلوه کند و روایت محصول این امتناع است. محصول پافشاری لجوجانه ما بر معنا بخشیدن به جهان و زندگی‌مان.
برگ

Saturday, March 04, 2006

نام برای صدا کردن است

هر یک از ما خود را و دیگری ها را به اسمی می شناسیم که وقتی به دنیا امدیم "دیگری"برایمان انتخاب کرده جهت انتخاب
هم ان بوده که ما از یکدیگر باز شناسانده شویم و دیگر اینکه وقتی می خواهند با ما ار تباط بر قرار کنند گیج نخورنند وقتی گوشهایمان به شنیدن کلمات عادت کرده احتمالا اولین کلمه ای که در موردش عکس العمل نشان می دادیم ناممان بوده است. بعضی ناممان را دوست داریم بعضی هم بعد ها که بزرگتر می شویم خود برای خود نامی انتخاب می کنیم .در هر حال می بینید که " نام " قصه پیچیده ای ندارد .هابیل و قابیل و ادم هم اسامی بوده است که برانسانهایی مثل ما دلالت می کرده است .پس بشر از همان اغاز با داشتن نام اشنا بوده است .ممکن است بپرسید غرض از این همه مقدمه بدیهی چیست ؟ امروز وقتی سوار مترو بودم درست نز دیک به بستن در های مترو اقایی به سمت واگن خانم ها دوید و فر یاد زد" علی.......علی .....پیاده شو " خانم ها دورو بر خود را دیدند اما علی را ندیدند ان اقا همچنان فریاد می زد .یکی از خانمها که کنار من ایستاده بود گفت" علی کیه پیاده شه" که یکدفعه خانمی علی به بغل برگشت و با دیدن شوهر خود با فاصله کم از بستن درها خود را به بیرون پرتاب کرد . من به این فکر میکردم که به طور حتم خانم ان اقا اسم داشته است نمی دانم و نمی فهمم این چه سنت غلطی است که از اجداد ما به جا مانده که خانم هایشان را به عیال و خانواده و به نام فرزند پسر صدا می کنند . شاید پاسخ دهید که "غیرت" اما مسئله غیرت غیریت غیر زدایی از حریم خصوصی و شخصی معنای عمیق تری دارد که قصه نام به این شکلش در ان مستور است .اگر زنان اول به صفت انسان بودنشان تعریف شوند بعد زن بودنشان صورت مسئله ی خیلی از مسائل پاک می شود و دیگر حاجت به حل مسئله نیست .به یک چیز دیگر هم در ان زمان فکر میکردم و ان این بود که اگر ماد رعلی نمی توانست پیاده شود احتمالا بابای سنتیه علی وقتی اورا پس از پیدا کردن میدید سرش هم داد میزد که:" اخه من از دست تو چی کار کنم زن هر چی می کشم از دست تو می کشم ............" باور کنید اسم فقط برای صدا کردن است و بس ................

Wednesday, March 01, 2006

شادی و اندیشناکی

این روزها که به نوروز نزدیکیم هرروز کلی هستی میبینم که در تکاپو برای چیستی خود از این مغازه به ان مغازه میروند . دهان هایی که تند تند حرف می زنند نمی دانم چه می گو یند حس می کنم چانه می زنند کمی بالا کمی پایین همه می خواهند نو شوند همه می خواهند رنگ دیگری داشته باشند .رنگی که با رنگ سال قبل متفاوت باشد .
از این مقدمه نمی خواهم نتیجه های کلیشه ای بگیرم که بیایید هر روزمان نو باشد .می خواهم نتیجه ای دیگر بگیرم که با ان زندگی کرده ام:" از هستیم شادم و برای چیستی ام اندیشناک" هستم و چیستی ام در حال ساخته شدن است حتی با خرید لباس نو برای سالی نو ..و با درس با فلسفه با فلسفه هنر با هنر با زبانی که هنوز هم یاد نگرفته ام با دوستانم با خانواده ام با همه غریبه های اشنا که هر روز در صف تاکسی و متروو اتوبوس و دانشگاه میبینم با همه اینها و خیلی بیشتر از اینها. فائزه فائزای نیست که از پیش تعیین شده باشد بل فائزه ای است که هر روز ساخته میشود و این فکر از ان جا ناشی می شود که معتقدم روح ما هزاران بعد دارد که ما در تمام عمر عموما به یک بعد ان می پردازیم و در همان سر امد می شویم و چه بسا مردمانی که به همان یک هم نمی پردازند .دوست ندارم ابعادی از روحم تعطیل باشند دوست دارم از هر طرف که به خود می نگرم وسیع باشم .
راستی از یک چیز دیگر هم شادم و ان تاریخ تولدم است که به تاریخ1/1/1358هست شدمپی نوشت:این نوشته را به افتخار سعیده گل محمدی نوشتم