ما اجازه نمی‌دهیم کیفیت فنا‌پذیری حیات بی‌معنا جلوه کند و روایت محصول این امتناع است. محصول پافشاری لجوجانه ما بر معنا بخشیدن به جهان و زندگی‌مان.
برگ

Friday, October 22, 2010

امروز وقتی می خواستم کرایه ی کمد کتابخانه ام را پرداخت کنم به سرپرست کتابخانه گفتم

می شه یه کمد دیگه بهم کرایه بدین

با تعجب نگاهم کرد و گفت اون یکی براتون کافی نیست

گفتم نه

گفت قدر همون یکی رو هم بدون که خیلی ها تو نوبتند

نمی دانم چرا دوست دارم همه ی چیزهایی را که دوست دارم، نزدیکم باشند ور دلم باشند دم دستم باشند مثل اتاقم همه را روی میز کتابخانه پخش کنم و از بودنشان لذت ببرم همه ی چیزهایی که عالم مرا می سازند و عالمم بدون آنها شبیه شهر خالی از سکنه است

نمی توانستم اینها را به سرپرست کتابخانه بگویم اما وقتی پشت به او می رفتم صدایم کردو گفت

اسمت را در نوبت می نویسم نوبتت که شد زنگ می زنم

من اما بلند بلند فکر نکرده بودم

3 comments:

حامد said...

سلام

این حس زیبایی است. من هم دچار این دیوانگی هستم. همه کتاب ها و دست نوشته هایم باید روی زمین یا کنار تخت یا روی میز ولو باشند !

یه احساس دوست داشتنی به آدم دست می دهد.
یه حس امنیت ، آرامش و حس بودن

کتاب هایم که باشند من هم هستم.

hamed said...

man dar morede ketabkhane az shoma soal karde budam!choon shoma ahle in karha hastid goftam rahnemayi konid.

Faezeh Roodi said...

سلام
احتمالا سوال شما در راه مقصد شهید شده یا نرسیده و یا من اشتباهی در میان ایمیل هایی که باز نکرده حذفشان می کنم حذف شده است نمی دانم در چه مورد راهنمایی می خواهید کتابخانه راهنمایی خاصی ندارد برای کسی که اهل کتاب باشد که خودتان هم نوشته اید که هستید پرسه زدن در فضای کتابخانه و نشستن پشت میز نه تنها کسالت بار نیست که لذت بخش هم هست
موفق باشید