ما اجازه نمی‌دهیم کیفیت فنا‌پذیری حیات بی‌معنا جلوه کند و روایت محصول این امتناع است. محصول پافشاری لجوجانه ما بر معنا بخشیدن به جهان و زندگی‌مان.
برگ

Sunday, October 03, 2010

کلاس زندگی


یک استادی داشتم خدا هر کجا هست سلامتش بدارد نقل می کرد که عالم عالم تزاحم است وقتی می خواهی چیزی را داشته باشی به قیمت از دست دادن چیزی دیگر است



بچه که بودم پدرم هر وقت از ماجراهای بازار تعریف می کرد می گفت بیچاره اگر مسجد آیینه بسازد یا سقف فرو ریزد و یا قبله کج آید فکر می کردم بیچاره اسم کس خاصی است و وجود خارجی دارد و در بازار کار می کند هنوز تصویر مسجدی را که بیچاره ساخته بود با سقف فرو ریخته و قبله ی کجش با همه ی جزئیاتی که در کودکی تصور می کردم به یاد می آورم قیافه ی بیچاره را هم



مادرم می گوید راه خیلی سخت و ناهمواره



ناجی می گوید وقتی ماه قرص است دل من هم قرص است



دوستم می گوید در وبلاگت بی مزه تر از آن می نویسی که تعریف می کنی تعریف کردن هایت بامزه تر از نوشته هایت هستند با سر حرف هایش را تایید می کنم و همه را می پذیرم و در پایان همه ی حرف هایش که برای یک عمر افسردگی یک آدم کافی است می خندم و می گویم خوشت اومد چقدر نقد پذیرم این دوست نازنین همه را تایید می کند از همه تعریف می کند همه را می بیند جز من و من از این بابت خیلی خوشحالم چون دائم سعی می کنم بهتر از آنی که هستم شوم



در راه برگشت از کلاس مبلغان ماء الشعیر هولستن صدایم می زنند و می پرسند که می خواهم از این نوع دلستر امتحان کنم و نظرم را بگویم قبول می کنم می گوید با طعم لیمواست در یک لیوان یکبار مصرف که رویش نوشته هولستن برایم قدری دلستر می ریزد می نوشم و می گویم اصلا طعم لیمو ندارد شبیه دلستر های ساده است جلوی زبانم را می گیرم که بگویم مالت یه چیز دیگه اس بر آشفته می شود و می گوید اتفاقا همه می گویند لیمویش از همه بهتر است در دلم می گویم اگر می پذیرفتی تعجب می کردم ریشه نقد پذیری نه اینکه در این مملکت خشکیده باشد که هیچ وقت ریشه ندوانده که بخواهد بخشکد




یکی از دوستام از دوستش نقل می کرد که اگه تو زندگی درسی و خوب نفهمی توی همون کلاس موندگاری

همه ی تلاشم و می کنم و که همه ی درس های از صبح تا شب زندگی رو خوب بفهمم حتی خیلی ساده هایش را





پی نوشت : شاید می شد که بشه هر کدوم این نوشته ها یک پست بشه






5 comments:

soodeh said...

آنقدر ما را ستوده اند که لوس بار امده ايم و تاب شنيدن نقد را نداريم ،‌اين ما که ميگويم فقط خودم را نميگويم ، خودم ، خودت ، خودش.........
"به نقل از وبلاگ "اعترافات"محمد دلاوری جالب بود "

Anonymous said...

سلام فائزه
دوستت راست نمیگه.نوشته هایت نیز مثل تعریف کردن هات موزون و خواندی اند.
راست میگی تصاویری از در ذهنمان نقش بسته اند مثل فیلتر عمل می کنند, همه چیزو از خودشون عبور میدند.نمیشه گریبان ذهن و زبان رو از دستشون خلاصی داد.فهم چیزهای تازه در زندگی روزانه که بهشون اشاره کرده ای بر بستر همان تصاویر و در افق همان جهانی که به سقف و کف و چاردیواری اون عادت کرده ایم میسور است.حتی انقلاب کردن و خیال بهم ریختن ریخت و کار و بار آنچه که بدانه خوی گیر شده ایم به نظرم محال میاد.
بذار یه نیمچه نقدی هم بکنمت.نیمچه بر وزن تیمچه یا یتیمچه یا هر چیزی و واژه ای با همین وزن و سیاق.
دنبال ریشه ها همیشه گشتن شاید مقرون به نتیجه نباشد.بعضی اوقات هم برای سلامتی روح و جسم می تواند ضرر داشته باشد.
به ریشه ها سر زدن یا هوس رسیدن به آنها را داشتن در صورد به نتیجه رسیدن ؛ تازه مارو به زیر خاک می بره.معلوم نیست که ریشه ها همیشه خوب باشند.ممکنه نفس آدمو ببره.
اینانظر یه همکلاسی قدیمی .لطفا نزن تو سروشون و به زیر خاک نفرستشون.ریشه ها خفشون می کنند.

Faezeh Roodi said...

دوست و همکلاس قدیمی ممنون می شدم اگر اسمت راهم می نوشتی حداقل بدانم کدام با وفایی است که بودن مرا دنبال می کند

Anonymous said...

سلام
چرا کلاس؟
کلاس زندگی.کلاس رانندگی.کلاس خیاطی.کلاس آشپزی. کلاس ...کلاس فلسفه و کلاس همه چیز. همه چیز کلاس داره حتی بی کلاسی. برای بی کلاس بودن هم باید کلاس دید." برای ما کلاس گذاشته" این جمله مال کسانیست که از قیافه گرفتن دیگران بهم می ریزند.
چرا همه چیز با کلاس همراه شده؟ چرا همه چیز با کلاسش خوبه؟
آیا یه چیز بی کلاس هم می تونه خوب و خواستنی باشه؟
مثل زن بی کلاس یا مرد بی کلاس.
زن بی کلاس اگه بخواد همسر بشه میشه همسر بی کلاس و مرد هم به همین ترتیب و قاعده.
مسئله این است که خارج از کلاس هم میشه کاری کرد.اتفاقهای مهم در خارج کلاس است که رخ میده.
تو کلاس نمیشه خیلی از کارها رو انجام داد و معمولا به بیرون کلاس حواله میشوند.
با همین منطق آیا میشه چیزهایی رو به خارج از کلاس زندگی موکول کرد و بی کلاسی کرد و عطای کلاسو به لقای نداشته اش بخشید و ترکش کرد؟
میشه از کلاس و مدرسه زد بیرون و دید که آیا خارج از حوزه استحفاظی آنها چیزی برای دیدن و بر گرفتن و یاد گرفتن هم وجود داره یانه؟
آیا بین کلاس و بی کلاسی مرزی وجود داره که بتونیم در آنجا و از آنجا به کار و بارمان رسیدگی کنیم و از در هم عقب نیفتیم؟
تو سالن و پشت در کلاس هم میشه گوش کرد و یاد گرفت.
توی حیاط دانشگاه هم میشه جزوه ها رو گرفت و کپی کردو ...
بیرون دانشگاه و در خانه و با تلفن هم میشه در جریان ماجراهای کلاسی که غایب بوده ایم قرار گرفت و علاوه بر آن در جریان چیزهای بیشتری از آنجه که در کلاس عایدمان می شد قرار گرفت.
ولی آیا خارج از کلاس زندگی هم می توان آموخت و بکار بست؟ اصلا مجالی برای دیدن و زیستن و آموختن و مشارکت در تجربه بودن می توان متصور شد؟
یک همچین بی کلاسی ای چقدر با مزه و باحاله .نه؟
خارج از کلاس بودن و در عین حال یاد گرفتن بدون اینکه خبری از معلم و استاد و کتاب و جزوه و نیمکت و صندلی و خضورو غیاب و امتحان و چانه زنی برای کم کردن از حجم کتاب و جزوه ...باشد . چقدر با شکوه است این نحو از بودن.درست مثل اینکه اصلا عزرائیلی برای قبض روح و چانه زدن و استمهال ( مهلت خواستن) وجود نداشته باشد.
دوست دارم نظرتو بدونم فائزه.
باز هم یه همکلاس.

Anonymous said...

خارج/بیرون/کلاس زندگی
سلام
اگه خوشت اومد می تونی این مطلب رو برای دیدن دیگران هم به نمایش بگذاری.
واژه کلاس از اون واژه های چند منظوره است. مثلا به ترکیبهایی که با این واژه درست می شند دقت کن.
بی کلاس؛ با کلاس ؛ هم کلاس ؛ در کلاس ؛ ماشینهای کلاس آ مثل بنز ؛ ....و باز هم: کلاس آشپزی؛ خیاطی , کامپیوتر؛ رانندگی و ... اگه در ادامه باز هم از این واژه ترکیب تازه ای به ذهنم رسید بدون دعایت تشریفات ادبی و نگارشی درج اشان خواهم کرد.
آیا همه چیز رو باید در کلاس خواند و یاد گرفت.خارج از کلاس هم میشه آموخت و آموزش داد؟
میشه به خارج از کلاس فکر کرد زمانی که استاد یا معلم بیرونمان کرده و ما با اصرار به اینکه باید یاد بگیریم پشت در کلاس ایستاده و سرک کشان در حالی که گوشمان را به در چسبانده یا همچون حلقه بدان آویخته ایم همچان شاگردی کنیم؟
آیا در خارج از کلاس این امکان وجود دارد که با تفحص از آنچه که در کلاس گذشته و با گرفتن جزوه های معجزه گونی که "همکلاسیهایمان " شرح ماوقع کلاس در آن آورده اند از جریان یاد گیری دور نیفتیم؟
اگر باز هم میسرمان نشد که در طول روز جبران مافات کرده و در جریان تعالیم کلاس قرار گیریم ؛ آیا باز هم این امکان وجود دارد که "تلفنا" و شبا هنگام در جریان اموره جاریه در کلاس قرار گیریم؟
تازه شاید در این صورت بتوان به خارج از درس هم سرک کشید و از حاشیه ها هم سر درآود.
می توان به دوستی که پشت تلفن هم درس را تو ضیح می دهد و هم چیزهای دیگر و شاید مهم تر را.
به این ترتیب آیا می توان به خارج از کلاس زندگی هم اندیشید؟
آیا همه چیز در کلاس زندگی بایدآموخته و زیسته شود؟
آیا مجالی برای زیستن در خارج کلاس زندگی وجود دارد؟
آیا می توان در زندگی " بی کلاسی " کرد و بیرون زد و یواشکی به سینما رفت و تخمه شکوند و سر همه کلاه گذاشت و آخر سر هم زودتر از همه رسید و بیشتر از گرفت و پرمایه تراز همه داشت و لذیذتر از همه خوردو... و بازهم ...
و در انتها ؛ جاهایی که همه را می بینی و همه تو را می بینند ؛ ایستاد و به صف شدن و منظم روی صندلیهای کلاس نشستن هم کلاسیهای سابق را دید پشیمان نشد؟
دید که چگونه آنها هنوز هم آداب بجا می آورند و نظم را مراعات می کنند و رسومات کهن را پاس می دارند و از قبل این همه مراقبه و مواظبت حرمت می بینندو بر صدر می نشینند.
آنها هر چه قدر هم که صدر نشین مجالس رسمی و سنگین باشند ؛ آیا باز هم این ما نیستیم که در صدری فوق صدر آنها لمیده به تمامیت اشان خیره شده و شاید خندیده ایم؟
چرا " خارج فقه و اصول" معنی داشته باشد ولی " خارج زندگی " نه؟
اینجاست که به دقیقه ای لطیفه می رسیم که از صورتی ناسازه گون برخوردار است :
بی کلاسی در زندگی. من این بی کلاسی را برابر نهاد " کلاس زندگی " تو می دانم . از نمایش دادن این کامنت که حاکی از رعایت کلاس از طرف تو در مقابل " خارج از کلاس " زدن من خواهد بود ممنون خواهم شد.
یک هم کلاسی قدیمی.