ما اجازه نمی‌دهیم کیفیت فنا‌پذیری حیات بی‌معنا جلوه کند و روایت محصول این امتناع است. محصول پافشاری لجوجانه ما بر معنا بخشیدن به جهان و زندگی‌مان.
برگ

Sunday, September 28, 2014

یک داستان خیلی معمولی
من می‌توانم تا آخر دنیا با خیال‌ات بروم و بیایم و زندگی کنم.‌ می‌توانم خیال‌ات را بردارم و با هم برویم پیاده‌روی، می‌توانم با خیال‌ات چای بخورم و برایت تعریف کنم امروز چه کارهایی کردم و چه کسانی را دیدم و کجاها رفتم. خیال‌ات می‌تواند به حرف‌های من گوش ندهد من می‌توانم گلایه کنم و باز به حرف زدن ادامه دهم شبیه همه‌ی زن‌ها، گاهی چقدر معمولی بودن را دوست دارم. معمولی بودن یعنی من زیاد حرف بزنم و تو گوش ندهی، معمولی بودن یعنی من یک صبح تا ظهر لباس‌هایت را بشویم و روی بند پهن کنم اما حواسم نباشد اینها لباس‌های توست و به شام شبم فکر کنم، معمولی بودن یعنی بروم آرایشگاه ابروهایم را بردارم و بیایم و تو متوجه نشوی و من هی بگویم به نظرت امروز فرقی نکرده‌ام و تو شانه بالا بیندازی و من ناراحت شوم و تو برای اینکه ماجرا را جمع کنی بگویی: فرمژه زده‌ای؟ من اخم کنم و بروم شام آماده کنم با غرغر زیر لب. معمولی بودن یعنی من صبح از خواب بیدار شوم و حال حرف زدن نداشته باشم تو چایت را سر بکشی و بی‌خداحافظی بروی. معمولی بودن یعنی تو برای یک اتاق به‌هم ریخته دعوایم کنی و من جرئت نکنم جوابت را بدهم و روی کاناپه کز کنم. معمولی بودن یعنی تو سالگردهای هر چیز یادت برود و من هی یادت بیاورم و بعد تو هر کاری بکنی من بگویم: حالا دیگر چه فایده؟ معمولی بودن یعنی من بگویم عروسی دعوتیم لباس می‌خواهم تو بگویی وقت ندارم من بگویم برای همه وقت داری جز من... معمولی بودن یعنی من هر بار زنگ می‌زنم بگویم سلام کجایی؟ معمولی بودن یعنی صبح به صبح به مامانم زنگ بزنم و بپرسم امروز غذا چی درست کنم؟ معمولی بودن یعنی در یک جمع زنانه بپرسم باقالی اومده؟ معمولی بودن یعنی آدرس بهترین خیاط و آرایشگاه و کارشناس تغذیه را بگیرم اما وقت نکنم بروم. معمولی بودن یعنی در یک جمع زنانه پز بدهم که من سبزی خرد شده می‌خرم خودم سبزی خرد نمی‌کنم، معمولی بودن یعنی برای روز مرد جز خریدن لباس و جوراب هیچی به ذهنم نرسد. معمولی بودن یعنی تو کنترل تلویزیون را بگیری دستت هی کانال عوض کنی و من بگویم خب روی یکیش نگه دار ببینیم چی داره آخه! معمولی بودن یعنی هر روز وزنم اضافه شود ولی حق به جانب بگویم همه‌ی زن‌ها همین‌اند همه بعد از ازدواج چاق می‌شوند. معمولی بودن‌ها را می‌شمارم از روی همه‌ی معمولی‌هایی که دارند زندگی می‌کنند و بعد با خیال‌ات معمولی معمولی زندگی می‌کنم، گاهی همه‌ی این معمولی‌ها بر روی هم جمع می‌شوند و با هم می‌شوند غیر معمولی‌ترین بودنِ من در تمام زندگیم. دلم گرفته نازنین، گاهی فکر می‌کنم اگر روزی با شنیدنت با دیدنت با بودنت دست و دلم نلرزد آن روز حتما اولین روز یک شروع معمولی است که تنها با روایت کردنش زیباترین غیر معمولی عالم را می‌شود نوشت. آن روز حتما اولین روز، بعد از هزاران دقیقه‌ای است که دست و دلم لرزیده است، دلم می‌خواهد اگر روزگارم قرار است معمولی شود با تو معمولی شود اگر هم نشود با خیال‌ات از غیر معمولی‌ترین‌ها شروع می‌کنم تا به معمولی معمولی معمولی‌اش برسم... دست خیال‌ات را می‌گیرم و با هم می‌دویم به سمت یک سرزمین معمولی، حالا تو هی خلاقیت به خرج بده و از روزمرگی فرار کن، من و خیال‌ات وسط یک دنیا روزمرگی خیلی معمولی نشسته‌ایم و چای می‌خوریم و ملالی نیست جز دوری خودِ واقعی‌ات...
۱۳۹۳/۷/۷ دوشنبه

3 comments:

Anonymous said...

چقدر خوبه این. از دیشب تا حالا پنج دفعه خوندمش.

Faezeh Roodi said...

چقدر خوبه که پنج بار خوندینش به خودم امیدوار شدم.

ندای غرب (میثم منیعی) said...

بانو دکتر رودی سلام
بسیار زیبا و خوندنی و آموزنده ست.